من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

شما اقاى مسنى که تنهایى اومدى، نشستى و سعى میکنى از پشت عینکت لیست امید توى گوشیتو با لیست توى دستت مقایسه کنى

شما خانوم مسنى که سختته ایستادن زیر این افتابا، ولى میگى به خاطر جوونا باید راى بدیم.. چاره اى نیست!

شمایى که میدونى تو ایندت تاثیرى نداره راى دادنت، ولى به خاطر اینده ى بچه هات رفتى پاى صندوق و با همه ى اذیت شدناش کنار اومدى!

باعث افتخارید! همه تون باعث افتخارید.

فارغ از نتیجه، من امروز با دیدن شماها توى صف جوابمو گرفتم 💜

و خستگى کل این روز ها از تنم یک جا در اومد 💜💜💜

همراه شو عزیز...

تنها نمان به درد،

این درد مشترک،

هرگز جدا جدا،

درمان نمیشود...

#تکرار_میکنیم

از کاراى احمقانه اى که مردم تو ایستگاه مترو میکنن، نگاه کردن به ته خط هست!

و این کار باعث نمیشه قطار زود تر بیاد!

+چجورى امروز پنجشنبس که انقد شلوغه مترو؟؟؟

++حواسم نبود داشتم به نى نیه نگاه میکردم که نزدیک خط مترو بازى میکرد! خجالت کشید رفت پیش مامانش قایم شد!

نى نیه اگه اینجا رو میبینى خجالت نکش! دیگه نگات نمیکنم!

++ از کاراى احمقانه ى منم محاسبه ى سرعت متروه! و این کار باعث نمیشه مترو تند تر بره! 

جدى دلم براش تنگ شده...

خیلى خواهر خوبیه! 

تو شهر غریب تک و تنها افتاده!

باز دلش میخواد هى خوشحالم کنه!

جدا آدم قوى و بزرگیه...


خندید و گفت: چند تا دیگه واست معجزه کنم که باور کنى هستم و حواسم بهت هست..؟

با ترس و لرز گفتم: میترسم اعتراف کنم، معجزه هاتو تموم کنى...

اخم کرد و گفت: ولى من دوستت دارم...

نمیدونم هست یا نه، ولى داره معجزه میکنه...

حواسش بهم هست...



احمقانس! هیچ وقت نتونستم درکشون کنم...

واسه همینه که بعد چهار سال، هنوز بینشون غریبه ام!

هنوز وقتى حرف میزنن نمیفهممشون!

انقد جدى میگفتن نامردى نکنینا! اگه پیش هم بودیم برسونین! که نتونستم خودمو کنترل کنم!

با تعجب گفتم: کام آن! کنکوره هاااا!

الف برام ادا در اورد! 

بهش توجه نکردم و گفتم یه عده زحمت کشیدن واسه این ازمون! با تقلب باعث میشین رتبه ى اونا بد تر از چیزى که حقشونه بشه!

خیلى مستقیم حقشون خورده میشه... سر کنکور که دیگه تقلب نکنین دیگه! نمره میخوان بهتون بدن مگه؟

الف با حرص گفت: اسکل! تقلب میکنیم که من که دوستتم قبول شم نه یکى که نمیشناسى!

من :|||

با چه منطقى اخه؟

+بعد پس چرا وقتى میبینین مراقبا به یکى رسوندن عصبانى میشین؟ خب اونا هم دارن همین کارو میکنن که...

امروز یکى از بچه ها توى راهرو دانشکده غش کرد خورد زمین

دویدم که بگیرمش ولى دور بود و دیر رسیدم..

کنار چشمش یه عالمه باد کرده بود و گیج گاهش خونى شده بود...

تا اب قند و امبولانس و کمک برسه به هوش اوردمش! یکم که حالش بهتر شد ازش پرسیدم امروز چند شنبس؟

گفت شنبه! 

برگشتم گفتم هوشش سر جاشه!

یهو همه پرسیدن چند شنبه بود؟

گفتم شنبه! 

کل دوستام :O نگام کردن!

یکى با ترس گفت نههه امروز که شنبه نیست!

شک کردم با عجله پرسیدم گفتى چند شنبه؟

و وقتى مطمئن شدم شنبس به هوش همه ى دانشجو هاى مملکت شک کردم!

از جمله خودم :))