من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

این روزا خوشحال تر از کوین کسى نیست!

آوردمش خونه! کلى دوست جدید پیدا کرده! همش با هم بازى میکنن! 

کارش شده تفریح و پارک و کوه و سینما!

میگه مامانى وقتى میخنده خوشگل تره!

میخوام خوشحال باشه... کوین وقتى میخنده خوشگل تره!

+مخصوص بهار که دلش تنگ شده بود واسه پستاى گنگ من :)

++اصقرو تک و تنها ول کردم تو چمدونم تو انبارى :(

+++کوین اون مینیون زرده ست اون وسط! واسه کسایى ک نمیدونن :دى

++++خودش آشناى پاییزه و اما، واسه خاطر تو از بهار سروده...

+++++دلشوره ى عجیبى دارم... آى دونت نو واى!

آروم سرشو از زیر پتو بیرون برد 

با صدایى که خودشم به زحمت میشنید پرسید: کسى خونه هست؟

و در حالى که میلرزید دوباره سرشو برد زیر پتو و چشماشو بست...

+ولى نترسیده بود.. اون شجاع تر از این حرف ها بود...

++یهو صداى زمین خوردن اومد..

هنوزم نترسیده بود ولى پاشد و درو قفل کرد...

+++ولى خب اشکى که از چشماش میومد هم به خاطر حساسیت بود، نبود؟



گفت واسه چى لپ تاپتو باز کردى خب؟

گفتم خراب شده بود اخه!میخواستم ببینم توش چه خبره!

گفت وقتى یه آدم مریض میشه چیکار میکنن؟

گفتم بازش میکنن ببینن توش چه خبره!

مگه نه؟ :/

+نمیزاره لپ تاپشو باز کنم ببینم توش چه خبره! :|

رفتم دیدمش ولى دور شده بودیم از هم...

حق با اون بود، هر چقدم سعى کنیم نزدیک و دوست باشیم، دور شدنه رو نمیشه انکار کرد..