من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

dad...

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ب.ظ

من هنوز هم به وضوح همون ١٣ سال پیش یادمه خنده هاشو...

هنوز هم یادمه توى خیابون دستمو میگرفت و با انگشتش دستمو ناز میکرد...

هنوز هم یادمه نگاه هاى مهربونشو... انقد واضح که انگار همین نیم ساعت پیش که داشته میرفته سر کار اخرین نگاه مهربونشو هدیه کرده بهم

هنوز هم یادمه صداى اون انفجار احمقانه رو...

یادمه صداى گریه هاى مامانو....

هنوز خیس میشه صورتم با یاداورى بغل امنش...

این که میپرسى باباتو یادت میاد یا نه؟ احمقانس...

این که انتظار دارى بعدش بغض نکنم و با خنده بگم یه چیزایى احمقانه تر

عادت کردم، ولى فراموش نه...

١٣ سال زمان کمیه واسه فراموش کردن!


+رهگذر عزیز...

اعتراف میکنم با دیدن کامنت شما ذوق کردم!

اگه همونى باشى که فک میکنم اصلا انتظارشو نداشتم که یادت بمونه وبلاگمو

ولى خب اون شعر ذهن منو فقط به سمت یک نفر برد :))

خوش اومدى :)

++ببخشید که مدتى جواب کامنت هاى شما دوستانو ندادم :) میخوندم ولى! جبران میکنم :)

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ب.ظ
  • ژنیک :) :)

نظرات  (۳)

  • زوج مهندس
  • خدارحمت کنه پدرتونو و روحش قرین آرامش...
    مگه میشه فراموش کرد..؟!
    خوش حالم که برگشتی :)
    پاسخ:
    ممنون عزیزم
    خدا رفتگان تو رو هم رحمت کنه... :)
    مرسى /:دى\
  • بنیامین دلشاد
  • پی نوشت ها یه طورین که انگار یه دنیای دیگه ای وجود داره که توش یه سری اتفاقا می افته و این جا در موردشون حرف زدی. :دی

    پاسخ:
    پى نوشت اول که در جواب کامنت خصوصى بود :دى پینوشت دوم هم در جواب کامنتاى همین جا بود! تازه دیروز جواب دادم :))
    عزیزمممممممم :**** خدا رحمتشون کنه :((

    پاسخ:
    مرسى زهرا جون
    خدا رفتگان تو رو هم رحمت کنه عزیزم :* :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی