من دیوانه نیستم...
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ب.ظ
با دوستام بیرون بودیم..
یه روز خاطره انگیز توی کافه شوک
آزاده میگه: دلم واسه چشمای کیانا تنگ شده بود...
ذوق میکنم و میگم: مگه تو دلت واسه چشمای من تنگ بشه...
توی چشمم آب جمع میشه،
و ته دلم قند آب میشه... :)
و بلند بلند میخندم...
مثل همیشه :)
+من خودشیفتم، میدونم! :))
++این روزا انقد خوبه که نگو.... انقد خوبه...
+++یه سری از دوستای خوبمو تازه کشف کردم! :دی :چشمک
++++بعد از المپیاد تا به حال هیچ وقت خودمو انقد پرانگیزه و خوشحال ندیده بودم :)
+++++ و خداوند ابتدا 2 عدد چشم، سپس 1 عدد بینی، و با گِل های باقی مانده کیانا را ساخت...
- پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ب.ظ