من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

تو باشى و،

لبخندت و،

نگاه هاى پر نفوذت.

من باشم و،

تند تند حرف زدن از زمین و زمان و،

خنده هاى بى امانم.

تو باشى و،

سکوتت و، 

صداى دوپ دوپ قلبت...


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

1- فکر میکنم با این همه خستگی، قراره گند بزنه به ابرو ها و اعصابم!

با خودم فکر میکنم بهتره از این خانوم آرایشگر همون تصویر باشخصیت مهربون بمونه توی ذهنم!

به مامان میگم وقتی زنگ زد بگو خسته این، آخر شبه، ما بعد عید میایم، یک جوری که ناراحت نشه...

خانوم آرایشگر به مامان میگه که به هیچ وجه! من بهتون قول دادم امشب کارتونو راه میندازم و اگه نیاین خیلی شرمندتون میشم

2- یک بسته از کاپوچینوهایی که ملیکا آورده را برمیداریم و میریم که دست خالی نباشیم آخر شب..   با همون لبخند ظهر میبینیمش! شاگردش هم مثل خودش مهربون و با شخصیته. ساعت 9.5 شبه...

3- اولین باره که وقتی کسی ابروهامو برمیداره، اشک نمیریزم و دست و پاهام تکون عصبی نمیخورن... با خودم میگم آرامش این خانوم رو منم تاثیر گذاشته، سر حرفو باز میکنه و خوشحالم که دارم باهاش صحبت میکنم. خیلی روشن فکرانه و قشنگ حرف میزنه  و به وضوح، نکات مثبت هر چیزی رو میبینه و میگه. فکر میکنم احتمالا یک زندگی آروم داره... خوش به حالش! :)

4- وسط صحبت هاش اشاره میکنه که همیشه دوست داشته فرزند داشته باشه، که 25 ساله ازدواج کرده ولی متاسفانه...  میگه یک فرزند خیالی هم با همسرش ساختن... اسمش حسنه! همیشه هم شوهرش وقتی خونه رو کثیف میکنه، میندازه گردن حسن!

حسن اخیرن دوست دختر هم پیدا کرده! رکسانا خانوم! :)

فکر میکنم باید خیلی عاشقانه باشه همچین زندگی ای...

آدم باید خیلی عاشق باشه که 25 سال با همچین آرزویی زندگی کنه، و دو طرف انقدر با هم بتونن بچگی کنن، انقدر خیال پردازی کنن، و انقدر آروم و مهربون باشن، نمیدونم باید براش غصه بخورم، یا به حالش غبطه :)

5- موقع حساب کردن سعی میکنه پول قبول نکنه! جر و بحث با مامان طول میکشه تا این که خانوم آرایشگر میگه که این دختر خانوم که دختر خودمه اصلن حرفشو نزن! و در نهایت فقط پول مامان رو حساب میکنه و ما میریم...

6- موقع خداحافظی مامان میگه اگه وسیله ندارین من برسونمتون! لبخند میزنه و میگه ممنون حسن میاد دنبالمون...

و من هنوز تو این فکرم که کاش بتونم مثل این خانوم انقدر متین و با شخصیت و مهربون و پر آرامش باشم...

و انقدر موفق... :)


بالاخره تلاش های شبانه روزی ما جواب داد



و ما پیروز شدیم!

YAAAAAAAAAAAAY
/D:\

+عکس مال وقتیه که دانشگاه رامون ندادن! :دی انقد پشتکار داریم ما :))
++Best team and best team work :D
+++افراد عکس از چپ به راست: نداف و داف و بی داف!
:))))))

پ.ن: عکس خوشمزه جات دست پخت ژنیک خانوم ^.^


میگه هدف اینه که آدما رو جوری تربیت کنیم که خوشبخت باشن...

این آدما، که خودشون خوشبختن، جوری رفتار کنن که کسایی که باهاشون در ارتباط هستند رو هم (که اونا هم احساس خوشبختی میکنن به طور جدا گانه) خوشبخت کنن...

این جوری یه مجموعه آدم داریم که همه شون خیلی خوشبختن...

میگه مهم ترین کار خونواده اینه که محبت، تعهد و اعتماد رو در حد عالی رد و بدل کنند...

یهو حس میکنم که چقدر خوشبختم... چقد فوق العادس جامعه ی دور و برم...

یهو حس میکنم که چقدر دوستون دارم، چقد بی نظیرید...


+یه هدیه ی فوق العاده گرفتم از بابای آ.پ! آلبوم "به تماشای آب های سپید"!

ایشون یکی از آدمای فوق العاده این که تو تمام عمرم دیدم...

++این سومین باره که مامان ب.د واسه همه ی هم تیمیاش غذا درست کرده! مامانش و دست پخت مامانش فوق العادس! اصلا نمیتونم درکش کنم!

من واسه خودمم به زور غذا درست میکنم! :)))

12 تا ساندویچ سالاد الویه!!!


Be crazy
Be stupid
Be silly
Be wired
Be whatever
Because life is too short to be anything but

HAPPY


هدیه ی ب.د عزیز... :)

We love you Mona <3 :*

از یابنده تقاضا می شود گوشی اینجانب را به داخل صندوق پستی ما بیندازد. با تشکر!


+انقد هی نگین چرا انقد خونسردی پس؟ موهامو بکشم؟ خب گم شده دیگه! :پی

++مرفه بی دردم نیستم! فقط یاد گرفتم واسه چیزای بی ارزش بی خودی حرص نخورم...

+++پیدا شو لطفا...

پ.ن: شایدم هنوز داغم! فردا مثلا شروع شه گریه زاری هام! اینم تو من دیده شده :)))

نه این که دلم گرفته باشه ها! نه... اصلا!

فقط برام سواله که اگه الان برگردم به 5-6 سال پیش و هیچ کدوم از این اتفاقا نیفته، که مثلا من هیچ وقت وارد المپیاد نشم، هیچ وقت شماها رو نبینم، هیچ وقت دانشگاه شهید بهشتی نیام.

"حسم" چه فرقی با "حس" الانم داره؟
شخصیتم چی؟
چیزایی که دوست دارم چی؟



+به گریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت    !

++قشنگ معلومه که چرت و پرت دارم میگم؟ یا بیشتر توضیح بدم؟ :)))

+++ساز زندگی من کوک شده دوباره...

++++این ساز، شکسته اش خوش آهنگ تر است...

+++++عکس و پست مطلقا هیچ ربطی بهم ندارند! فقط دیدم پستم خشک و خالیه گفتم یکم خوشمزش کنم ;))

حس بچه ای رو دارم که پاهاشو میکوبه به زمین و هی میگه:

یه بار دیگه بازی کنیم...



+و این کارو تا وقتی برنده نشه ادامه میده...!

++من دلم نی نی میخواد... :ایکس