من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

من...

یکى از اعضاى آدم هاى متفاوت از آدم هاى متفاوت... فقط همین...

همین طورى که دنبالش میرفتیم پرسید چه نسبتى با هم دارید؟

با تردید گفتم دوستیم...

گفت دوست دانشگاهى؟ یا دوست دختر دوست پسر؟ 

دوست اجتماعى؟ فقط دوست؟ سوشال؟ ازدواجى؟

ساکت شده بودم و داشتم توى ذهنم دنبال بهترین جواب میگشتم

محکم و قاطع گفت: دوست دختر پسر چندین و چند ساله... به قصد ازدواج! خونواده ها هم خبر دارن!

دلم محکم شد... انقدر با اعتماد به نفس حرف میزد که حس کردم همه چى سر جاشه! که یادم اومد ما هیچ کار اشتباهى نکردیم!

پرسید خونواده هاتون خبر دارن با هم میاین پارک؟

هم صدا و محکم گفتیم آره!

با لبخند گفت پس برین توى روشنایى بشینین!

همین طور که ازش دور میشدیم زیر لب گفتیم: خونوادت خبر دارن میاى تو پارک به جووناى مملکت گیر میدى؟

و بلند بلند خندیدیم :)

+برگرفته از کتاب توهمات را فریاد نزن... اثر ژنیک :)) 


اینایی که وقتی از خواب بیدارشون میکنی و میگی واسم کلید بیار،

واسه این که شرمنده نباشی بهت میگن: "اتفاقا خوب شد! پیاده روی باعث شد دوباره خوابم ببره!"

همینا... :) :ایکس

من دوست هاى خوبى دارم...

دوست هایى که میشه وقت و بى وقت بهشون پیام داد بدون این که نگران چیزى باشى...

دوستایى که وقتى دلت میگیره و ور و ور حرف میزنى، ور و ور غر میزنى، هیچى نمیگن و میزارن خوووب خالى شى

دوستایى که براشون فرقى نمیکنه لپ تاپ شوهرخاله ى مامانت خراب شده یا دلت گرفته، هستن همیشه که کمکت کنن، که پیشت باشن! 

دوستایى که با این که کیلومتر ها از هم فاصله دارین، ولى بازم با هر سوژه اى میشین همون هم اتاقیاى خل و چل و صداى خنده هاتون کل دنیاى مجازى رو برمیداره!

ولى تو همممه ى دوستام، بین همه ى این دلخوشیا...

مامان یه چیز دیگس! اعجوبس! محشره... فوق العادس...

مامان اونیه که اگه کسى اشک دخترشو در بیاره، مهم نیست که حق با کى باشه، خنجرشو در میاره و میاد جلوش واى میسته...

مامان من، بهترین و عجیب ترین مامان دنیاس...

که میشه ساعت ها بشینم و بهش چیزایى بگم که فقط و فقط اون درک میکنه...

که میفهمه منو... با همه ى وجودم حس میکنم که میفهمه... ❤️

لاو یو مامى...

اگه امشب خواب یه دختر مو آبیو دیدى که داره هى بهت میگه ولى من زیر سارافونى پوشیدم زیرش، اون منم! 

کاش حداقل میفهمیدم چى دارین میگین!

+فشار عصبیش زیاد بود! خیلى زییاد! ولى نه به اندازه ى شکى که تو بهم وارد کردى! هنوز باورم نمیشه! 

++ناموسن مردم خنگن یا خودشونو به خنگى میزنن؟؟؟

+++دیوونه خونس!

حس میکنم هر لحظه موهام ممکنه دهن باز کنن و بگن ناموسن دکمه ى غلط کردمش کجاس؟؟؟

کچل نشم صلوات! 

ولى دیگه هیچ وقت اون اعتماده، اون آرامشه بر نگشت...

راحت همو نازیده میگیریم و دایورت میکنیم...

ولى با وجود همه ى این حرفا،

دیگه هیچى شبیه جوونیامون نشد...

شمعا رو خاموش کن

نمیاد...

+تو آتئیست نیستى! فقط از بى عدالتى ها بیزارى...

داف دیروز

کدبانوى امروز

+جنتلمن هرروز! :)

مثلن بریم میدون ونک، رو به روى همون دارو خونه هه، بشینیم رو صندلى هدف ها و واسه خودمون هدف تولید کنیم...
انگیزه ى زندگیمون بشه همین لبخندایى که گاهى حتى به زور میزنیم...
بوى کیک و شیرینى خونگى خونه رو برداره،
باد از پنجره بیاد و با عطر گلایى که با دست خودم کاشتمشون قاطى شه و بخوره تو صورتمون...
معنى زندگى بشه همین لبخنداى از ته دل بعد از بدو بدو هاى هر روز...

+قرار نیست تو قهرمان زندگى کسى باشى... برخیز و قهرمان زندگى خودت باش!