مث یه جوک میمونه
یه جوک بلند و طولانى...
که از بس کشش دادن حوصلمون سر رفته!
دیگه خندمونم نمیگیره!
زندگى رو میگم...
مث یه جوک میمونه
یه جوک بلند و طولانى...
که از بس کشش دادن حوصلمون سر رفته!
دیگه خندمونم نمیگیره!
زندگى رو میگم...
انقد فک کردم این چند روز که مغزم داره منفجر میشه!
هنوزم دارم فک میکنم!
و هر چی بیشتر فکر میکنم بیشتر به هیچ نتیجه ای نمیرسم!
ای کاش هیچ وقت هیچ حرکتی نمیکردم...
وضعیت بدیه!
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه! :)
میگه من میترسم حرف بزنم بهم فحش بدى...
چیکار کردم...؟
اینه تصویرى که آدما از من دارن...؟
غمگینم!
ولى زندگى خیلى داره خوش میگذره...
انتظار داشتم همه چیز دوباره تکرار شه!
همه ى اون روزاى بد.. همه ى اون روزاى سخت...
یا بزرگ شدم، یا قوى!
هر چى که هست، نمیزارم هیچى ٢٢ سالگیمو خراب کنه...
+من دوستاى خوبى دارم! همیشه گفتم اینو...
مرسى... >:)<
پ.ن: قطعا این که خونه ام بى تاثیر نیست
میخواین اسممو بزارین محافظه کار، یا هر چیز دیگه اى...
من ریسکى نمیکنم که باختنش مساوى با از بین رفتن ارامشم باشه...
من واسه ذره ذره ى این زندگى زحمت کشیدم و خرابش نمیکنم...
بسیار گیجم..
نمیدونم دارم چیکار میکنم..
توى مغزم پر از علامتاى مختلفه
?!£€¥•*^%#{][*X$&@"
ثابت کردم که با اراده و قویم!
ولى نمیدونم چى درسته چى غلط...