بی تو مهتاب... شبی باز از آن کوچه گذر خواهم کرد...
سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۲۳ ب.ظ
میترسم...
مث یه بچه ی کوچولو که نمیدونه اطرافش داره چه اتفاقایی میفته...
دلش میخواد زود ساعت 9 شب بشه... باباش براش از توی رادیوش لالایی بزاره و آروم بخوابه...
لالا لالایی... لالا لالایی... لالا لالایی... لالا لالایی...
-.-
+دلش گرفته...
++تاب بازی همیشه حس خوبی به من میداده... حس رهایی... :)
مث یه بچه ی کوچولو که نمیدونه اطرافش داره چه اتفاقایی میفته...
دلش میخواد زود ساعت 9 شب بشه... باباش براش از توی رادیوش لالایی بزاره و آروم بخوابه...
لالا لالایی... لالا لالایی... لالا لالایی... لالا لالایی...
-.-
++تاب بازی همیشه حس خوبی به من میداده... حس رهایی... :)
- سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۲۳ ب.ظ
دلت نگیره ...
می خوای لوله باز کن بیارم بازش کنم ... !؟!